- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت مسلم قبل از شهادت با سیدالشهدا علیه السلام
کم کم غروب شد همه رفـتـند خانه ها پـشت سـرم چـه زود درآمـد بهـانـه ها کم کم غروب شد همه در کوفه جا زدند در کوچه ها چقدر به من پشت پا زدند در بین یک سپاه ازین مـردهای پست یک پیرزن به بی کسیم رحم کرده است من سنگ می خورم به گـنـاه محـبـتت این صورت شکسته بقـربان صورتت افــتـاده ام زمـیـن و بـه یــاد تـن تــوأم من غـصه دار زیـر لـگـد بـودن تـوأم هرچند دست بسته شدم خواهرم که نیست هنگام دست و پا زدنم مادرم که نیست من ذبـح می شوم زنم اما اسیـر نیست در کوفه دخترم ز غم و غصه پیر نیست تیر سه شعبه دیدم و آب از سرم گذشت یک لحظه حال و روز رباب از سرم گذشت در کوفه هیچ کس جگرم را زمین نزد در پیش چـشم من پسرم را زمین نزد هرچند سخـت بود خـزانم حسین جان روی عبا نـرفت جـوانـم حـسیـن جان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
مـسلـمم سـلـمـانُ مـنّـای حسین در رگ من خون بابای حسین قـبـله گـاهـم قـدّ و بالای حسین ارزشم هیچ است منهای حسین آی مردم! من حـسیـنی مـذهـبم دست بـوس بـچّـه های زیـنـبـم هرکه عاشق شد فراقش بیشتر سـالـک حـق، اتّـفـاقـش بیـشتر عـاشـق تو، اشـتـیـاقـش بیـشتر میخورد سبک و سیاقش بیشتر به اُویسی که «ندیده» عاشق است مثل او دندان مسلم هم شکست کوفه شهر حیله و نیرنگ هاست رسم اینها رسم بی فرهنگ هاست صورت ما سجده گاه سنگ هاست فاصله گر بین ما فرسنگ هاست عطر سیبت به مشامم می رسد سوی تو پیک سلامـم می رسد عشق تو در قلب کوفه جا نشد بینـشان یک مرد هـم پـیدا نشد قطره قطره جمعشان دریا نشد هرچه گشتم در به رویم وا نشد گم شده در این قلمرو معـرفت ای دریغ از عشق و یک جو معرفت من مگر مُردم، که مثل مرتضی در بغل زانوی غم داری چرا؟ کـلـبـه ای دارم قـدم رنـجـه نما مـرحـبـا به غـیـرت او مرحـبا یک نفر با مسلمت همدرد بود طوعه زن نه، مَردتر از مَرد بود خانه پُر شد از صدای پشت در رفت بـالاتـر دمــای پـشت در تا که شد تیره هـوای پشت در یـادم آمـد مـاجـرای پـشـت در گـفـتم آن لحـظه میان شعـله ها جان زهرا، طوعه! پشت در نیا گرچه بین کوچه های غرق دود صورتم شد ارغوانی و کـبـود تـیـغ هـا روی تـنـم آمـد فــرود در پی ام دیگر زن و بچّه نبود از غمت تب کرده ام بی اختیار یاد زیـنب کـرده ام بی اخـتـیار کـوفـه از ما بهــتران دارد، نیا خولی و شمر و سنان دارد، نیا مـردمـان بـد دهـان دارد، نـیـا حـرمله تـیـر و کـمان دارد، نیا به سـپـیـدی ها اشـاره می کـنـد حنجـری را پـاره پـاره می کند همرهت یک قافله حور و پری ست هریکی محجوب تر از دیگری ست جان من برگرد، اینجا محشری ست وعدۀ سوغات اینها روسری ست حـرص بـی انـدازه دارند آه آه نــعــل هـای تــازه دارنـد آه آه
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
سـفـیـر مـملکـت دلبـرم مرا بکُـشید به جای دلبـر مه پیکـرم مرا بکُشید به جرم غیرت اگر قطعه قطعه ام بکنید به جان بلای جهان می خرم مرا بکُشید یزید حکـم قـتـالـم نوشته مرگش باد فـدای مکـتـب پیـغـمـبرم مرا بکُشید من و شکستن پیمان عاشقی، هیهات به خـانـدان عـلی نوکرم مرا بکُشید در این محاربه مسلم کجا و مرگ کجا که پیش مرگ علی اصغرم مرا بکُشید شما که تیغ به کشتار عاشقان بستید کنون من از همه عاشق ترم مرا بکُشید حسین فاطمه تحسین کند مـرامم را اگر به نـیـزه ببـیند سرم مرا بکُشید خوشم که سیف بنی هاشمم لقب دادند که داده شیر شرف مادرم مرا بکُشید مقام قدس ابوالفضل برتر است از من غـبـار مقـدم آن سـرورم مرا بکُشید به من گریسته قـبل از ولادتم طاها چو مرغ سوی جنان می پرم مرا بکُشید غـریـب شـهـر بــلا قـاصـد تـولّایـم جدا کـنید سر از پیکـرم مرا بکُشید منافـقان که به دل کینـۀ عـلی دارید من آن غـلام درِ حـیدرم مرا بکُشید قسم به دوست مرا خوفی از شهادت نیست کجاست مرگ دهد ساغرم مرا بکُشید عطش بریده امانم ولی نخوردم آب چرا که مشتری کـوثـرم مرا بکُشید عـلی الصّباح امامم به کـوفه می آید به زیر پای همان رهبرم مرا بکُشید
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
گرچه من خود نسب از حضرت مولا دارم بـخــدا عــشـق بـه ذرّیــۀ زهــرا دارم من غـلام حـسـنـم، خـادم دربارِ حسین آبـرویـی اگـرم هـسـت، از آنـجـا دارم سرِ سودا زده ام نذر عـلی اکبر اوست جـان نـاقـابـل خـود، هـدیه به آقـا دارم امرِ آقـام حسین است سـفـیـرش بـاشم من مـطـیـعِ ولی ام، حـکــمِ تــولا دارم بین این قوم مُذَبذَب که به دنیا غـرقـند حـکــمِ گـردآوریِ بـیـعـتِ آنـهــا دارم مشگلی نیست، فقط کاش خدا رحم کند ترس از غـربت مولا؛ نه ز اعدا دارم نـامه دادند حسین! هجـده هـزار آمادند امـتـی گـفـت بـیـا، از تـو تـمـنّــا دارم بـاغـهـامـان هـمـه آمادۀ بـرداشت شده کوفه می گفت تو را، شوق تماشا دارم نیم روزی همه از بیعت خود برگشتند چند روزیست که دلشورۀ این را دارم نـامـه دادم که بیا کـوفـه، و امّا برگرد جـان شش ماهه میا کوفه، تقاضا دارم یا میـا کـوفـه و یا زیـنـب تو بـرگـردد کوفه دشمن تر از اینهاست که افشا دارم بر سرِ دار، از این خـنجرشان حـیرانم بـوسه از دور بر آن حـنجر والا دارم جان مسلم دگر انگشتری از دست درآر بسکه دلواپسی از غارت و یغـما دارم زیـور آلات زنان را ز حـرم دور کنید خوف اوضاع پس از کشتنِ سقّـا دارم تا نـبـیـنم سر تو بر سر دروازۀ شهـر لحـظـۀ آخـر خـود دست دعـا را دارم یارب این قافله را خود به سلامت برسان که من از این همه غم، شرم، ز طاها دارم
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم قبل از شهادت با سیدالشهدا علیه السلام
اول شب بـود امـا تـرس فـردا داشتـند دست و پا گم کرده بودند و تماشا داشتند اقتدای این جماعت بر امامی دیگر است طول دادم سجده چون، قصد فُرادا داشتند بی جهت بار اضافه با خودت اینجا میار نامه هایی را که صدها مهر و امضا داشتند مردمانی که به آنی خویش را منکر شوند مانده ام ما را! چرا بر آمدن وا داشتند اول صبحی رجزهای حماسی شان بلند اول مغرب چو زنها خوف فردا داشتند دست دشمن داده یکسر این شیوخ بی وفا لشکری را که به نام دوست برپا داشتند این علی نشناس های کوفه را بشناس، آه مردمی را که به گردن خون مولا داشتند بد، هوایی غنیمت های جنگی گشته اند از همان اول، بـدلها نقشه گویا داشتند
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم علیه السلام
ای پـیـشـتـاز خـیـل شـهـیـدان کــربـلا ای کـوفـه با قـیـام تـو مـیـدان کـربـلا عـطـر تو مـیوزد به بـیـابـان کـربـلا دوم شـهـیـد در ره سـلـطـان کـربــلا! ای بـاغـبـان پـنـج گـل پـرپـر حـسـیـن در شهـر کوفه یـاور بـییـاور حسین! مـصباح پٌر فـروغ هـدایت تویی تویی دریای لطف و جود و عنایت تویی تویی آن کز حسین کرد حـمایت تویی تویی تـنهـاتـرین شهـیـد ولایت تـویی تـویی در مکتب حسین که خود رهبر تو بود اول سری که گشت بریـده، سر تو بود از کودکی «حسینحسین»ات شعار بود بر شـانـۀ عـقـیـل، دلت پـیـش یـار بود اسرار عـاشقی به رخـت آشـکـار بود قلبت به شوق دادن جان، بیقرار بود جـانـم فـدات باد که پـیـش از ولادتـت داده خـبـر، رسـول خـدا از شهـادتـت دشمن ز چارسو به سویت بست راه، تنگ از خون به ماه عارضت آخر زدند رنگ وز چنگ گرگها بدنت گشت چنگچنگ از بام بر سرت عوض لاله ریخت سنگ جاری چو خون پاک تو در جام آب شد آب از شـرارۀ لب خشـکـت کبـاب شد گفتی به «آبآب» چه میخواهی از لبم؟ آتـش بـگــیــر از عـطـش آتـش تــبــم من یـاد کـام تـشـنـۀ عـبـاس و زیـنـبـم گریان به آل فاطمه هر روز و هر شبم پیش از قیام کربوبـلا تشنه جان دهم تا بـر امـام خـویش تـأسّی نـشان دهـم در مـاتـم تـو آل پـیــمـبـر گـریـسـتـنـد چشم بتـول و احمد و حـیـدر گریستـند عباس و عون و قاسم و اکبر گریستند در موج خون دو بسمل بیسر گریستند در هـر دلی به یاد تو فـریـاد و آه بود حـتی حسیـن، یـاد تو در قـتـلـگـاه بود بر دخـتر تو چون خـبـر قـتل تو رسید اشک از دو دیده ریخت و آه از جگر کشید آن داغ دیـده قـصـۀ قـتـل تو را شنـیـد دیگـر سـر بـریـده مـیـان طـبـق نـدیـد هرچنـد ریخت خون دل از دیدۀ ترش زینب گرفت در بر خود همچو مادرش ای جـان عـاشـقـان شهـادت فـدای تـو از مـا سـلام بر سـر از تـن جـدای تو کـوفـه نـکـرد گریه اگر در عـزای تو اشک حسیـن ریخت به دامن برای تو «میثم» گـریست بـر بـدن پارهپارهات در قلب اوست زخم فزون از شمارهات
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
جان بر کف بازار توأم یوسف زهرا دلـبـاخـتـه دار تـوأم یـوسـف زهـرا هر سو بکشانند به هر کوچه تنم را در سـایـۀ دیـوار توأم یوسف زهرا
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
دیده به تیغ دوخـتم، تا مگر از دعـای تو تو نگه افکنی و من، سر فکنم به پای تو گه بدنم به عشق تو، کوچه به کوچه میرود گـاه سـر بـریـدهام گـریـه کـنـد برای تو
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم علیه السلام
کیستم من؟ خونِ خونِ حضرت ربّ جلیلم دومـین قـربـانـی ثـارالله از نسل خـلـیـلم در به در، در کوچههای کوفه، عالم را دلیلم
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت مسلم علیه السلام
ای بـه شـهـیـدان خــدا پـیـشـتـاز سیـنـه به شمـشـیـر بلا کرده باز پـیـش قـدم از شـهــدای حـسـیـن کرده سر و جان به فـدای حسین
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
ز بام کوفه میکنم تو را نظاره یا حسین! تو هم مرا نظاره کن به یک اشاره یا حسین! لحظه به لحظه دم به دم، مرگ دوباره دیدهام بس که رسیده بر تنم، زخم دوباره یا حسین!
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
مـیـان كـوچـههـا مـرد غــریـبـی بـه لـب دارد نــوای یـا حـبـیـبـی به لب ذكر و به دیـده اشك دارد بـه دیـوار غـریـبـی سـر گــذارد دلـش پُـر از هـیـاهـوی غـریـبـی غـمـش كرده سیه روی غـریـبی تـك و تـنـهـا مـیـان شـهـر كـوفه زده غـربت به قـلب او شـكـوفـه بگوید با دل پُر خـون و پُـر درد حـسـیـن فـاطـمـه برگـرد برگرد در این كوفه نشانی از وفا نیست كسی اینجا طـرفـدار شما نیـست كسی اینجا سـراغـت را نگـیـرد مـگـر مـسـلـم بـرای تـو بـمـیـرد مـیـان كــوچـههـا تـنـهـای تـنـهـا پـریــشـانـم بـرایـت یـابـن زهـرا میا كوفه كه اینجا شهر كینه است تمام كوچههایش چون مدینه است مـیـان خــانــههـا راهــم نــدادنـد جــواب نـــالــه و آهــم نــدادنــد همه مهمان نوازی شان به سنگ است تمام كوچههایش تار و تنگ است میا كـوفـه كه پُـر از خـصم باشد در ایـنجـا سر بـریـدن رسم باشد میا كوفه كه شهری بی فروغ است دكان نیزه سازی شان شلوغ است سفـیـرت را نمیخـواهـند برگرد مـرا بـنـگـر اسـیـر بـنـد بـرگـرد لـبـم خـونـی و دنـدانـم شـكـسـتـه دو دستم را عدو در كوچه بسته شـده پـاره ز نـیــزه جــامــۀ مـن ز سـر بـرداشـتـنـد عـمـامـۀ مـن در اینجا هیچكس حامی ما نیست كسی با تو در اینجا هم نوا نیست ولـی با ایـنـهـمـه تـنـهائی و غـم نـیاوردم به ابـرو لحـظـهای خـم روم بر پای دار خویش سرمست اگر خشنود میگردی تو عشق است پـریـشـانم پـریـشـان و پـشـیـمان چرا گـفـتم بیا كـوفه حـسین جان
: امتیاز
|
زبانحال حضرت مسلم علیه السلام قبل از شهادت
سالار کـاروان پُـر از یاسمن، حـسین جمع صفات و خـاتمۀ پنج تن، حـسین دلدار مصطفی و علی و حسن، حسین برگرد و سوی کوفه نیا جان من حسین کـم در مـیـان کـوفـه عــذابـم نـدادهانـد بـا کـام تـشـنـه گـشـتـم و آبـم نـدادهانـد از بس که بین کـوچه جـوابـم ندادهاند دل خوش شدم به یاری یک پیرزن حسین با تـیغ و نیزه بال و پرم را شکستهاند دندان و کـام شعله ورم را شکـستهاند از پشت بـام فـرق سـرم را شکستهاند نامردی است مسلک شان غالبا حسین شـام بـلـنـد غـفـلت شان سـر نمیشود چیـزی برایشان زر و زیور نمیشود این جا دلی برای تو مضطر نمیشود برگرد و سر به وادی این ها نزن حسین دیگـر بـریـدم از دل تـاریک کـوفـیان از کوچههای خاکی و باریک کوفیان جـان رقـیهات نـشـو نـزدیک کـوفـیان چون میدرند از بـدنت پیـرهن حسین بایـد نـظـر به قـامـت آب آورت کـنـی فکـری برای تـشنگـی اصغـرت کـنی قدری نظاره بر جگـر خواهـرت کنی شاه غریب گشته و دور از وطن حسین این جا نمک به زخم عـزادار میزنند زن را برای درهـم و دیـنـار میزنـند طـفـل اسـیـر را سـر بـازار میزنـنـد غیرت میان کوفه شده ریشه کن حسین میترسم این که بین بیابـان رها شوی بر خاک داغ بادیه عطشان رها شوی غارت شوی و با تن عریان رها شوی برگـرد تا رها نـشـوی بی کـفن حسین ای وای اگر که اسب کسی سرنگون شود یا از فـراز نـیـزه سـری واژگون شود گـودال قـتـلـگـاه اگر غـرق خون شود ضجه زند عقیله که خونین بدن حسین
: امتیاز
|
شهادت مسلم بن عقیل علیه السلام
یا حسیــن ای در افــق ها مـنـجـلــی ای بـــزرگ قــــوم ای پــور عــلــی یک تجــلّــی از تو مسلــم بوده است نــور تو در خویش قــائـم بوده است آن که پـیــک شــاه شد شــاه است او آن کــه نـــور راه شــد راه اســت او کیــش مسلــم کیش اربـاب حق است در حقـیـقت او به حقــش مطلق است او که بود از فــرط جلوه بی حجـاب زخـم خورد از کــوفه مثل بوتــراب چون به شخص خــویش تنها ماند او مــرکب بــی مقــصــد خــود راند او رفت و زد تــکــیــه به دیــوار زنـی رفــت آمــیــنــی ســراغ ایــمــنــــی زن چــو آبــش داد راهــش نیــز داد راه بــر افــغــان و آهــش نــیــز داد نور شه از خانه چون بیرون نشست خــصــم آمـد دست آن دلــدار بـسـت رفت از جــور کســان بر بــام قصر کــوفیــان را شد تمام آن روز نصــر ســر بــریـدند از رســول شــاه دیـن ســر به بام افــتاد و پیکــر بر زمین سر به سوی شام رفت و تن به خاک گـفــت با او آسـمــان روحـی فِــداک
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
هزار شکر، که شد خاک مقدمت، سـر من مرا، بــرای چنین روز، زاده مــادر من نمیبـرم ز تو دل، گر هــزار بار عــدو جدا کند گلوی تشنه، ســر ز پیـکــر من پس از شهادت من، آروزی من این است که سر نهند به خاکت، دو طفل بی سر من اگر چه خون ز لبم ریخت، بر تو میگریم که گریه بهـر تو باشد، جهــاد دیگر من اگر چه یک نفــرم، یک تنه، سپـاه توأم به یـاری تو شده، بــام کوفه سنــگر من میان اینهمه دشمن، چنان غــریب شدم که هانی است و دو کودک، تمام لشکر من عزیز فــاطمه، فــردا به کــوفه میبیـنم که بر ســر تو کند، گــریه دیــدۀ تر من در این سفر تو دعا کن، که جای دختر تو شود کبــود، ز سیلی، عــذار دختـر من به روز حشر که جز عفو تو پناهی نیست ببخـش «میثم» آلــوده را به خــاطر من
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
حضــرت عشق ســرِ دار ســلامی دارم از لبِ زخــمِ تـرك خورده پیــامی دارم خیلِ بیعت شكــنان نوكــرِ بی اجر شدند همه با وعــدۀ یك كیسۀ جو زجــر شدند چند سالی است در این شهر وفا مُرده نیا زخم این نیزه پرستان به تنـم خورده نیا باغِ سبزی كه نوشتند فقط نی زار است سرِ من راهیِ شام و بدنــم بـر دار است تا به خــارج شدن از دینِ تو فتــوا دادند سنگ دل ها همه بر كُـشـتـنِ تو پا دادند
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
ســردار سر شکـستۀ دار العـمــاره ام آیـــد اذان مــغــرب غــم از منــاره ام با دستهای بسته مگرمی شود چه کرد؟ شــوریــده وار مـنـتـظــر راه چـاره ام شاید نسیم ؛ حـرف دلم را به او رساند شــایــد تمــام شد هدف نیــمه کــاره ام شد دانه های اشکِ غـرورِ جریحه دار تسبیح یکــصد و دهمیــن استخــاره ام وقت حسین گـفـتـن من کــوفیــان چرا با مشت می زنیـد به لبهــای پــاره ام عاشق ترین سفیرم و در حیــرتم چـرا در آســمــان شهــر شما بی ستــاره ام حرف صریح من به دلی کارگر نشد دنبـال یـک ربــاعی پُــر استـعاره ام
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
برگرد ای حبیب که کوفه است پر فریب با یک تَشَر ز خصم گـذارد تو را غریب اینجا کسی به فکـر تو و زینبِ تو نیست گیسو شود سپید و محـاسن شود خضیب دیــروز یکصدا همگــی از تــو دم زدند امــروز یک ســراغ نـگیــرند از حبیب راحت ز عهد و بیعت خـود دست می کشند گفتــارشان عجیب و رفتــارشان عجیب تکــذیب می کنند عـلــی را به راحـتــی با واژه هــای نــاب وَ اَلفــاظ دلــفــریب دعوت به جای سفره به گـودال می کنند حِس میکنم ز مقتل خود بوی عطر سیب از روی بــام دارالامــــاره دهــم ســلام یاد تو یابن فــاطمه از دل بَــرَد شکــیب گفــتم بیا به کــوفه، میــا کوفه یا حسیـن کُشته به دِشنه می شوی و تشنه عنقریب
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
منم مسـلم که اربــابــم حسین است قــرار قلب بی تــابــم حـسیـن است خوشم در راه حق عطشان بمیــرم چه بیم از تشنگی آبــم حسین است گــروهی سیف آل هــاشمم خــوانـد گــل اسماء و القــابــم حسیـن است ســرم در پیش ظالـم خــم نـگــردد بــلــی اسـتــاد آدابــم حـسیــن است صفای هر گلی چندین صباح است گُــل تا حشــر شــادابم حسین است بیا بر چشـمـم ای خــواب شهــادت بخوان، لالائی خــوابم حسین است ندیــدم بـیـنـتــان گــوهــر شنــاسی به او گویم، دُر نــابـم حـسین است تو بــاش ای آفتــاب کــوفــه شـاهد که خورشید جهان تابم حسین است قسم بر کعــبـه و میــقات و زمــزم نماز و مُهــر محــرابم حسین است حسیــن را یــافــتـم در کـشــور دل در آن کشور خـدا یابم حسین است پیــامــم بــر عبــیــدالله ایــن اســت رئیــس کــل احــبــابـم حسین است بــزن جـــلاد خــائــن گـــردنــم را به شهر جــذبه جــذابـم حسین است ز حزب و فــرقه من خیـری ندیدم قــوام قــوم و احــزابم حسین است
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
از اعــتبــار حــرمـت گـفـتــارهایـشان مغــرب شکست بیـعـت بسیــارهایشان یک پیره زن فـقط به سفیرت پنــاه داد ماندم چه شد تعارف و اصرارهایشان؟ کوفه مرا ز روی تو شرمنده کرده است سر می زنم ز غصه به دیــوارهایشان یک جرعه آب هم به سفیرت نمی دهند اینجـا همه عــوض شده رفتــارهایشان محصول باغ ها همه خــرج سپــاه شد از خـار و سنــگ پر شده انبارهایشان سکــه شده فــروختن چکــمـه هـایشان رونـق گــرفــته دکــۀ نجــارهــایـشـان
: امتیاز
|
زبانحال مسلم بن عقیل علیه السلام
در حق و باطل عــادتِ تشکیک دارد با جهــل خــویشاوندی نــزدیک دارد در فـتـنـه قــومی قـابـل تحریک دارد مثـل مــدیــنه کــوچــۀ بــاریـک دارد می خوانمت با چشم های کـم فـروغم مــن عــابــر آوارۀ شــهــر دروغــــم در بین این هـا کــاتبــان نــامـه دیــدم مشتی به ظاهر زاهد و عــلامه دیـدم سرگــرم برپــا کــردن بـرنـامه دیــدم غارتگــر انــگــشتر و عمــامه دیــدم خواهی شنید ازکوچه هایش بوی خون را روی لبــم "انّــا الیــه راجــعــون" را یک شهر از وحشت زبانش لال گشته مردانگــی روی زمیـن پــامــال گشته دشـمـن بـرای کُـشـتـنـت فـعّـال گـشتـه کــوفــه مهیّــا بهــر استـقـبـال گـشـتـه هــر بــاغ را آمــادۀ پــایــیــز کــردند دندان برای غـنچــه هایت تیــز کردند این پینه های مانده بر روی جـبین را حق ناشنـاسان به ظاهــر اهل دین را بهتر بگـویم گـرگ های در کمیــن را حق از زمین بردارد این قوم لعین را اینجــا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد جــانم به قــربـان قـدم هـای تو، برگرد اینهــا فقط انبــان زر را می شنــاسنـد بینند اگــر بــاغی تبــر را می شناسند آتش نشاندن بر جگــر را می شنـاسند بر روی نیزه جای سر را می شناسند در خواب دیــدم غــارت انگشتری را آتش به دنــدانش گــرفته معجــری را حــالا که مسلــم بی پنــاه افتــاده اینجا از ارتفــاعی نــابه گــاه افتــاده اینجــا از دیــده اش خــونـابه راه افتاده اینجا نوکر سـرش در پای شاه افتــاده اینجا شـرمنــده بــاشد از نگـاه خــواهــر تو جــانــم فــدای اشــکــهــای دخــتــر تو حــالا که بــایــد یــار من تـنهــا بمــاند ای کــاش پــای نــاقه در گـل جا بماند درد دلــم بـســیـار بــود امــا بــمــانــد دنــیــا بــرای مــردم دنــیــا بــمـــانــد اینجــا نمانده هیچ کس پای تو، برگرد جانــم به قــربان قــدم های تو، برگرد
: امتیاز
|